ماهی همیشه تشنه ام
در زُلال لطف بیکران " تـــــــــو "
می برد مرا به هر کجا که میل اوست
موج دیدگان مهربان " تـــــــــو "
زیر بال مرغکان خندههایت...
درست وسـط پیشانـیات
میشـود قبلـهگـاه لبهـای مـن
بـوسههـایـم را همان جـا حوالـه می کنـم...
دیگر چه فرق می کند
شیشه های این شهر
سیاه باشد یا نه
وقتی تو پشت هیچ پنجره ای نباشی
مرا که می بوسی نفسم میگیرد ،
بوسه هایت را کش بده ،
من این نفس تنگی را
دوســتــــ دارمـــ...
مینویسم عشق
بخوان قلب
مینویسم عشق
بخوان نفس
مینویسم عشق
بخوان روح
مینویسم " تـــــــــو "
بخوان من
مینویسم ما
بخوان عشق ...
خـــــــدایـــــــــــــــــــــا
مـــــــــــن صـــبــــــورم
امـــــــــــــــا
دلتنگی مــــــــــن
چه میداند صبوری چیست ؟!...
کدام خیابان را بگردم ؟
کدام کوچه را ؟
بر کوبهی کدام در بکوبم
تا بر چارچوبش ظاهر شوی؟
و بازم به آغوشم بگیری
تا بدانی که چه به روزگارم آورده است
روزگار بی تـُـــ ــــ ـــ ـــو بـودن !...
نه نیازی به زلزله هست ،
نه نیازی به سونامی ..
همین که تو نیستی ،
همین که تو نمیخندی ..
بلاهای بزرگی هستند
که جهانم را با خاک یکی کردهاند !...
هوایت که به سرم میزند
دیگر در هیچ هوایی
نمیتوانم نفس بکشم
عجب نفسگیر است
هوای بی تو ...
باران ! بیا و رحم کن
تو که می آیی ، یاد او هم می آید
آن وقت من می مانم بدون چتر
روی سنگفرشهای خیسی که طعم تنهایی می دهند !
بوسه ابتکاریست از طبیعت برای زمانی که احساس در کلام نمی گنجد.../