خدا قسمت “داشتنت” را به من نداد
شاید کسی تو را بیشتر از من “دعا” کرده بود
حال مرا نه تو میدانی ، نه مردم این آبادی
حال مرا آسمانی میداند …
که مدتهاست منتظر باران است
و زمینی که دلتنگ قدمهای بارانی عابرانش
نه کسی منتظر است …
نه کسی چشم به راه …
نه خیال گذر از کوچه ی ما را دارد
نه شبی می شود برایم ماه
بین عاشق شدن و مرگ مگر فرقی هست ؟
وقتی از عشق نصیبی نبری غیر از یک ، آه …
هر کجا دیدی دو تا عاشق
سوارشون کن به روی قایق
راهیشون کن به سوی دریا
نمونن میون این همه آدم بی وفا
اگه بمونن سر به هوا و هوایی شن
میرسه روزی که از هم جدا شن
وای به حال روزی که اینها
از هم جدا شن تا بشن یار غمها …
دل بــــــــــــستم جــــــــوانی حـــــــــرامم شد
از عـــــــــشق تنـــــهایی ســـزایم شد
بـــسه دلــــــم آروم بگیر ، که دیگه
بــــــــرایم همه چیــــــــز تــــــمام شد !
چه اعجازیست بـــهار لب هایت
با هر بوسه که می کـــاری
گونه هایم گل می کند!
تصادفِ چشمانم با نگاهِ تو
یک دنیا خسارت داشت
و من سالهاست مشغول جبرانش هستم
در بعضی حادثه ها
مرگ بهتر از زندگیست
وفای شمع را نازم که بعد از سوختن
به صد خاکستری در دامن پروانه میریزد
نه چون انسان که بعد از رفتن همدم
گل عشقش درون دامن بیگانه میریزد
در این شبهای بارانی
غم انگیز است تنهایی
به امید نگاهی تلخ که می آیی
به احساست قسم یک شب
دلم می میرد از حسرت
و من آهسته میگویم :
تو هم دیگر نمیایی
قبل از اینکه عاشقم شوی…
مرا خوب خوب نگاه کن ،
مبادا چیزی از قلم بیفتد که بعد ها به چشمت بیاید !
هی تو یه لحظه گوش بده
کاریت ندارم فقط خواستم بگم که
دلم خیلی تنگ شده
برای روزایی که میرفتیم کنار دریا
دستامو میگرفتی
و منو محکم به آغوش میکشیدی …
خیانت کار! حالا دست کیو گرفتی؟!
دلتنگم ولی نه دلتنگ تو
آره من دلتنگم ، دلتنگ اینکه یه روزی هوامو داشتی
وقتی دلم میگرفت همش سر کارم میزاشتی
دلتنگ اینکه هر لحظه به یادم بودی
لحظه له لحظه زندگیم کنارم بودی
دلتنگ هر دقیقه شنیدن صدات
بازم دلم میخواد سر بزارم روی پاهات
دلتنگ اینکه اسممــــــو سوالی صــــدا کنی
یا اینکه بازم تو چشمام نگاه کنی
از تنهاییم ژاکتی بافتم که به گرمی هیچ آغوشی نیست ولی بی منت گرم است
دلم را مبتلایت کرده بودم
خودم را خاک پایت کرده بودم
ندانستم بی وفا هستی وگرنه
همان اول رهایت کرده بودم !
یک صندلی نزدیکتر به تو نشستن
چند قدم بیشتر با تو راه رفتن
خوشبختی …
کوچکترین لحظه های حضور توست
سلامی به عشق
سلامی به انتظار
سلامی به باران چشمان یار
به بودن، نبودن، سکوت
به دشت تب آلوده بی قرار
کجایید خواب های پریشان من
که من ماندم و درد دوری یار
نه نغمه نی خواهم و نه طرف چمن
نه یار جوان نه باده صاف كهن
خواهم كه به خلوتكده ای از همه دور
"من باشم و من باشم و من باشم و من "