آرشیو مطالب 1394/1 | رمان عاشقانه | فصل سرد عاشقی


قالب گراف - مرجع قالب و گرافیک بلاگ دیزاین - سامانه طراحی سایت تبلیغات تبلیغات
  • نویسنده : Ghazal
  • سه شنبه 11 فروردين 1394 ساعت: 10:31
  • روزهـــایــی کـــه مـی بینمت، نفســـــم مــی گیـــــــــرد...

    و روزهــــایـــــی کـــــه نیستـــــی، دلـــــــــــــــــم...

    اما تـــــــــــــو بـــــاش...!

    تحمـــــل اولـــی آســان تـــر است...



  • نویسنده : Ghazal
  • دوشنبه 10 فروردين 1394 ساعت: 12:45
  • گفته بودی درد دل کن گــــــــــاه با هم صحبتی

    کو رفیق راز داری؟ کــــــــــــــو دل پرطاقتی؟

    شمع وقتی داستانم را شنید آتش گـــــــــرفت

    شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتـــــــــــی

    تا نسیم از شرح عشقم باخبر شد، مست شد

    غنچه‌ای در باغ پرپر شد ولی کــــــــو غیرتی؟

    گریه می‌کردم که زاهد در قنوتم خیره مــــــــاند

    دور باد از خرمن ایمان عــــــــــــــــــــاشق آفتی

    روزهایم را یکایک دیدم و دیـــــــــــــــدن نداشت

    کاش بر آیینه بنشیند غبار حســـــــــــــــــــرتی

    بس‌که دامان بهاران گل به گل پژمرده شــــــــد

    باغبان دیگر به فروردین ندارد رغبتــــــــــــــی

    من کجا و جرئت بوسیدن لبهای تـــــــــــــــــــو

    آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتـــــــــــــــــــــی


  • نویسنده : Ghazal
  • يکشنبه 9 فروردين 1394 ساعت: 21:22
  • قرارمان فصل انگور

    شراب که شدم بیا

    تو جام بیاور من جان

    جام را خالی از جان کن

    هراسی نیست...

    فقط تو خوش باش

    همین مرا کافیست...


  • نویسنده : Ghazal
  • دوشنبه 3 فروردين 1394 ساعت: 15:44
  • تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابم

    شب از هجوم خیالت نمیبرد خوابم

    تو چیستی که من از موج هر تبسم تو

    بسان قایق سرگشته روی کردابم

    تو در کدام سحر بر کدام اسب سپید

    تورا کدام خدا

    تو را کدام جهان

    تو از کدام ترانه تو از کدام صدف

    تو در کدام چمن همره کدام نسیم

    تو از کدام سبو

    من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه

    چه کرد با دل من آن نگاه شیرین ، آه

    مدام پیش نگاهی ، مدام پیش نگاه

    کدام نشاه دمیده از تو در تن من

    که ذره ها وجود تو را که می بیند

    به رقص می آیند

    سرود می خوانند

    چه آرزوی محالیست زیستن با تو

    مرا همین بگذارند یک سخن با تو

    به من بگو که مرا از دهان شیر بگیر!

    به من بگو که برو در دهان شیر بمیر

    بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف

    ستاره ها را از آسمان بیار به زیر

    تو را به هر چه تو گویی به دوستی سوگندa

    هر آنچه خواهی از من بخواه ، صبر مخواه

    که صبر راه درازی ، به مرگ پیوسته ست

    تو آرزوی بلندی و دست من کوتاه

    تو دور دست امیدی و پای من خسته ست

    همه وجود تو مهر است و جان من محروم

    چراغ چشم تو باز است و راه من بسته ست


  • نویسنده : Ghazal
  • يکشنبه 2 فروردين 1394 ساعت: 18:48
  • یک نامه ام، بدون شروع و بــــدون نام

    امــروز هـم مطابق معمـــــول ناتمــــام

    خوش كرده ام كنارتو دل وا كنم كمی

    همسایه ی همیشه ی ناآشنا؛سلام

    ازحال و روز خودكه بگویم،حكایتی است

    بـی صفحه زندگانــی بـی روح و كم دوام

    جــویای حـــال از قلــم افتاده هـــا مباش

    ایام خوش خیالی و بی حالی ات،به كام!

    دردی دوا نمی كنــد از متن تشــنه ام

    چیزی شبیه یک دل در حــال انهــــدام

    در پیشگــاه روشــن آییــنه می زنـــم

    جامی به افتخــــار تو با بــاد روی بــام

    باشد برای بعد اگــــر حرف دیگری است

    تا قصه ای دوباره از این دست، والسلام!


  • نویسنده : Ghazal
  • يکشنبه 2 فروردين 1394 ساعت: 12:56

  • صفحات سایت


    ساخت وبلاگ تالار اسپیس فریم اجاره اسپیس خرید آنتی ویروس نمای چوبی ترموود فنلاندی روف گاردن باغ تالار عروسی فلاورباکس گلچین کلاه کاسکت تجهیزات نمازخانه مجله مثبت زندگی سبد پلاستیکی خرید وسایل شهربازی تولید کننده دیگ بخار تجهیزات آشپزخانه صنعتی پارچه برزنت مجله زندگی بهتر تعمیر ماشین شارژی نوار خطر خرید نایلون حبابدار نایلون حبابدار خرید استند فلزی خرید نظم دهنده لباس خرید بک لینک خرید آنتی ویروس
    بستن تبلیغات [X]